تقدیم به شهدای جان باخته در حادثه منا
برای پدرم که حاجی شد
******************
بعد یک عمر منتظر ماندن
اسم بابا در آمده امسال
شادی از چشمهاش معلوم است
همه یِ خانه سر خوش و خوشحال
یازده سال ِ منتظر مانده
زائر خانه ی خدا بشود
یازده سالِ گریه میکرده
راهیِ مروه و صفا بشود
وقت رفتن برای بدرقه اش
همه تا پای کاروان رفتیم
زیر قرآن کمی تبسم کرد
گفت نامهربان ،گران ،رفتیم
هر کسی حاجتی به او میگفت
بچه ام را دعا بکن حاجی
مادرم مدتیست بیمار است
جای ما هم صفا بکن حاجی
در مدینه بقیع یادم باش
هر کسی داشت خرده حاجاتی
خواهر کوچکم صدایش زد
یک لباس عروس و سوغاتی
رفت بابا سوار ماشین شد
بغض مادر که ناگهان ترکید
گفت باگریه و دعایی خواند
به سلامت برید و برگردید
تِِلِفن زد پدر به او گفتم
ریسه های حیاط را بستم
کار دارد هنوز کوچه ولی
سخت دلتنگ و منتظر هستم
گفت مُحرم شدیم در شجره
حس و حالش شده است معراجی
گفت باید کچل شوم پسرم
بعد ازین ها به من بگو حاجی
خواهرت هر چه گفته بود آنجا
همه را یک به یک خریدم من
راستی، ساعتی که تو گفتی
هر چه گشتم ولی ندیدم من
گفت چونکه مدینه اولی است
قبل عید غدیر میآید
کارها را عقب نَیندازم
به خیالی که دیر میآید
تِلِفن قطع شد و ما هر روز
از رسانه پی خبر بودیم
گاه مشعر و گاه هم عرفات
چشم گردان، پیِ پدر بودیم
روز قربان حدود ساعت ده
خبری زود حرف مردم شد
کشته های زیاد در عرفات
عید در کام مادرم گم شد
زنگ خانه مدام هی میزد
خبر از مکه و منا دارید؟
پدر آیا سلامت و خوب است؟
صدقه هم کنار بُگذارید
خواهر کوچکم نمی فهمید
مادرم منحنی و خم شده بود
انتظار و سکوتِ نافرجام
خانه یکسر تمام غم شده بود
اسمها را دوباره می خواندیم
دارد آمار می رود بالا
صد و ده _نه دویست _نه سیصد
ناگهان اسمی آشنا حالا
مادر از حال رفته غش کرده
چند زن دور او به دلداری
خواهرم کوچک است دق نکند
پس کجایی پدر بیا یاری
صوت قرآن صدای الرحمان
راه را طی نکرده برگشتیم
خواب هستم و یا که بیدارم
چقدر زود بی پدر گشتیم
گفته بودی که زود میآیی
قول دادی درست قبل غدیر
پای قولت چرا نماندی پس
حق بده پس اگر شدم دلگیر
داده بودم برات بنویسند
روی یک پرچم بلندِ سه رنگ
پدرم حجُ وسعی تو مقبول
وکنارش دوبیت شعر قشنگ
چقدر نقشه بود توی سرم
مثلاً نقل وقت آمدنت
گوسفندی برات سر ببرم
یک عرق چین به رنگ پیراهنت
کارتهایی که نام تو خورده
دعوت دوستان به صرف نهار
چه بگویم به دخترت بابا
نه ، نمانده براش صبر و قرار
چه کسی میدهد به او پاسخ
گونه ای که به او زیان نرسد
کاش ساکی که پر ز سوغاتی است
هرگز اینجا به دستمان نرسد
چِقدر زود دیر شد بابا
خستگی مانده است تویِ تنم
از سفر قبل آمدن باید
ریسه ها را یکی یکی بِکَنَم
راستی گوییا اجل نگُذاشت
سر خود را کچل کنی بزنی
گفته بودی بگویمت حاجی
حاج بابای مهربان منی
سید امیرحسین میرحسینی